برای دخترم آروشا

! کتاب خواندن برای کودکمان

  هر بار چند دقیقه کتاب بخوانید ولی به دفعات تکرار کنید   نگران تمام کردن داستان نباشید صفحاتی را بخوانید که شما و فرزندتان از آن لذت میبرید.   هر روز برای کودکتان کتاب بخوانید قبل از خواب بعدازظهر و شب بهترین موقع است .کودک بهتر زمان خواب را میشناسد   زمانی را برای خواندن انتخاب کنید که کودک خشک و سیر است و به شما توجه میکند.   وقتی برای شیرخوار کتاب میخوانید او را در آغوش بگیرید تا احساس امنیت وآرامش کند.   موفع خواندن داستان لحن خود را تغییر دهید . صدایتان را بالا و پایین کنید یا برای شخصیت های ...
21 بهمن 1389

! ترانه کودکانه

دختر ما ناز داره            علاقه به ساز داره   دختر ما یکی یه دونه ست           همه میدونن چراغ خونه ست   دختر ما زرنگه        با مشکلات میجنگه   دختر ما عاقله                  باهوش و کامله   دختر ما خوشگله وخانومه         همه جا اون آرومه   دختر ما مهربونه   ...
20 بهمن 1389

! درد ودل مادرانه

عزیزم هر روز بیشتر از دیروز دلتنگت میشم واز اینکه هنوز آماده ی آمدنت نیستم از خودم دلخور و عصبانی هستم دلم میخواد یه دل سیر گریه کنم دلم گرفته نمیدونم چی پیش میاد ؟ نمیدونم از پس این مسئولیتی که قبول کردم بر میام یا نه؟ نمیدونم مادر خوبی هستم یا نه ؟ خلاصه کلی فکر عجیب و غریب مثل خوره داره روحم میخوره دارم به روز موعد نزدیک میشم ولی میدونم دلتنگ روزهای میشم که تو در من بودی و من ازشون لذت میبردم . دلم میخواد برات ماُمن امن و ایمنی برات باشم کلی نقشه برات کشیدم کلی کتاب خوندم اما بازم ترس عذابم میده مبادا نتونم از پس اینهمه کار بر بیام واونجور که باید باشم نباشم. دوست د...
20 بهمن 1389

روزهای آخر

فرشته کوچولو ی من بالاخره انتظار به پایان رسید دیروز دکتر بودم   برام نوبت زد واسه 4شنبه آینده که میشه 27 بهمن خیلی نگرانم   با اینکه ته دلم داره واسه دیدن تو ضعف میره به خودم میگم نکنه   داری زود بدنیا میای آخه قبلاً 3 اسفند تاریخ بدنیا آمدنت بود   نکنه مامان داره واسه راحتی خودش خودخواهی میکنه خلاصه   ماه من از وقتی فهمیدم دارم با خودم کلنجار میرم واسه همین   میسپرم به خودت هرجوری دوست داری بدنیا بیا مامان واسه آسایش   تو هر دردی رو به جون میخره تنها آرزوم سلامتی  تو وبس پس   من به آرزوم برسون...
18 بهمن 1389

! چیزی به آخر راه نمونده

عشق کوچولوی من این هفته وارد هفته ۳۸ میشی این روزا لگدهای که میزنی بیشتر شده میدونم جای که هستی تنگه برات واسه همین بیتاب شدی اما چیزی به آخر راه نمونده و این ۲ هفته رو هم صبر کن مامان هم برای دیدنت بیتابه . دیروز بابا وسایلت رو باز کرد کلی با بابا رویا بافتیم که توی تخت پارکت میخوابی با کالسکه بیرون میبریمت خلاصه خونه برای آمدنت داره آماده میشه.فقط تو مواظب خودت باش مثل همیشه محکم و قوی باش بقیه اش با ما. ...
15 بهمن 1389

! تمنا

((خدای درونم قادر است و قدرت او را در زندگی و سلامتم مشاهده   میکنم  پس کودک سالم وبینظیرم را به شادمانی بدنیا می آورم.)) ...
9 بهمن 1389

! ترانه کودکانه تقدیم به دخترم

اتل متل توتوله   آروشا خانوم چه جوره؟   دوسش دارن فراوون مامان بابای خانوم   موهاشو میبافه آروم    با چشمای مهربون   مادربزرگ ایشون   چشاش به رنگ دریاست   موهاش مثال طلاست   پوستش لطیف و زیباست   مثل پری تو رویاست.   ...
7 بهمن 1389

! سی خرداد89

این مطلب مامان وقتی ۵ هفته بودی نوشته وقتی امروز چشمم بهش افتاد اشک تو چشمم نشست باورم نمیشه اینقدر بزرگ شدی   ((می دونی حس خوبیه وقتی بیدار میشی و احساس کنی یکی منتظرت تا بهش غذا برسونی و تقویتش کنی چون جونش به جون تو بستگی داره . این روزا زود به زود گرسنه ام میشه انگار هیچی نخوردم ولی لذت میبرم حس اینکه یکی هست از وجودم تغذیه میکنه بهم آرامش میده. امروز رفتم اینترنت میخواستم راجع به تو بدونم فهمیدم که الان ۵ هفته ات به اندازه ی یک دونه کنجد. کنجد کوچولو بابا بهت میگه کنجد خانم.احتمالاً هفته های بعد اون قلب کوچولوت تشکیل میشه و  هیچ آهنگی برای من قشنگتر از شنیدن آهنگ صدای قلب تو نیس...
7 بهمن 1389

!تو را میخوانم

تو در من میلغزی   من شاد از بودنت   ستاره این شب های زمستانی من   تو را میخوانم تو را به آواز میخوانم   چشمهایم بیتاب در   در پی تاپ تاپ قلب تو     ...
6 بهمن 1389

! نامه های عاشقانه به کودکم

الان که دارم این مطلب مینویسم تو در من در حال لغزیدنی فرشته بالدار من چیزی به آمدنت نمونده شاید ۲ هفته شاید ۳ هفته ودر نهایت ۴ هفته دیگه که مثل برق و باد میگذره دلم تنگ دیدنت کوچولوی من این هفته وارد هفته ۳۶ میشی.باورم نمیشه انگار همین دیروز بود که نیمه شب فهمیدم تویی وجود دارد.
6 بهمن 1389